سفرنامه 1
سلام به همه خاله هاي مهربون ببخشيد مدتي كمرنگ بوديم نشد بهتون سر بزنيم
پست امروز مربوط به 2 ماه قبل ميشه كه ما به مشهد رفته بوديم كه البته عكس ها همه مربوط به شمال ميشه
در طول سفر به هر جا كه قدم ميگذاشتيم سيل مشتاقان به سوي ما سرازير ميشد و با گفتن چه ني ني نازي و يا فشردن لپ اينجانب علاقه خود را ابراز مينمودند
وهمگي آنها با هم اتفاق نظر داشتند كه ما كپي برابر اصل بابايمان هستيم
خب بالاخره رسيديم به جايي كه بتوانيم كمي بياساييم مثل بچه هاي خوب مينشينيم كه بابايمان براي ما چاي بريزد
اما زهي خيال باطل همچنان ميفرمايند چاي براي شما خوب نيست اي بابا ما الان يك سالمان ميباشد
حتي يك سال و 8 روزه ميباشيم
به ناچار به شكلات قانع ميشويم وبه سوي ديگري ميرويم
به شكلاتي كه به غنيمت برده ايم توجه كنيد
در اينجا با شكلات خودمان مشغول هستيم البته به ظاهر دراصل به فكر نقشه ديگري هستيم
در اينجا از سمت ديگري به سمت سيني چاي مي آييم وهر چه شكلات به ما ميدهند فايده اي ندارد مگر نه اينكه شكلات براي دندان هايمان ضرر دارد
پيش به سوي چاي
بابا يمان كه حريف ما نميشوند اجازه ميدهند براي خودمان مشغول شويم
پس از اين موفقيت وتلاش خسته شده وبه كمك مادرمان به آب بازي مشغول ميشويم
البته بصورت كنترل شده
ولي ما كه راضي نميشويم وقصد خروج داريم
پيش به سوي موفقيت دوم
به هر جايي كه قدم ميگذاشتيم سيل طرفداران به سمت ما هجوم ميآوردند اينجا هم اين پسر بچه خود را به آب و آتش ميزد كه با ما بازي كند
پس او را به آرزويش رسانديم و خداي سبحان را سپاس ميگويد چند نفر آنطرف تر قصد داشتند از ما عكس بگيرند كه ديگر حوصله نداشتيم و با دست اشاره كرديم كه باشد براي بعد
اينجا با خاله الهاممان سخن ميگوييم وبسي دلشان براي ماتنگ شده است
و باز هم بازي
از آنجاييكه ما موقع بازي بسيار بسيار آرام هستيم عكس ديگري در دست نيست چون پدر ومادرمان علاقه بسياري به همراهي كردن با ما دارند نه اينكه فكر كنيد من اذيت كرده باشم اصــــــــــــــلا
بازي در روزي وجايي ديگر
به مامان وبابايمان هم ميگوييم كه بيايند و با ما همراه شوند
مراحل سرسره
ادامه سفرنامه را در پستي ديگر به سمع ونظرتان خواهيم رساند