يه روز گرم تابستوني
البته اين پست تقريبا به يك ماه قبل مربوط ميشه اون موقع كه تب كشور يه كوچولو هم پايين نيومده بود
منم كه از گرما كلافه شده بودم با ماماني وخاله الهام رفتيم آب بازي
استخرمو برديم توي حمام ومن مشغول آب بازي شدم حيف شد ماماني نتونست از آب بازي لذت ببره آخه پروژه مهمتري داشت كه بايد بهش مي رسيد بـــــــــــــــــــــله درست حدس زديد پروژه مهم عكاسي داشتند مادر خانمي من
فكر ميكنيد من به چي نگاه ميكنم آفرين خاله الهام سعي ميكنه من بخندم ولي ببينيد...
اينجا خاله الهام باهام آب بازي ميكنه ومنم براش ميخندم
البته بعضي مواقع هم زيادي ورجه وورجه ميكردم و خاله جون فكر ميكرد النه كه بخورم زمين اما خب خودتون كه منو ميشناسيد من دخملي با استعداد هاي شگرفم
البته اينم بگم كه كلي آب پاشيدم به خاله الهام وبيچاره كلي خيس شد
حتما شنيدين جواب هاي هوي هست
اينجا هم خاله الهام داره آب ميپاشه رومن
متاسفانه به دليل اينكه اينجانب مدام از لبه استخر بيرون ميومدم وصد البته قصدم بازديد از محل بود ونه شيطنت مادر وخاله گرامي براي پيشگيري از ليز خوردن من وقت آب بازي رو تمام اعلام كردن و علي رغم ميل باطني منو از ادامه متوقف كردند.
اينجا دارم فكر ميكنم چطوري دوباره راضيشون كنم برگرديم آب بازي
خب شايد اين چهره من جواب بده ماماني لفطا بريم آب بازي
اين چهره جز چلونده شدن توسط ماماني حاصل ديگري نداشت فقط منو محكم گرفت تو بغلش كلي بوسم كرد و قربون صدقه ام رفت
فكر كنم منظورمو درست بيان نكردم بايد تدبير ديگري انديشيد
به اميد موفقيت